نویسنده: شاپور رواسانی




 

تعمیم رده بندی گیاهان و جانوران که بر اساس شکل ظاهری انجام می گرفت به انسانها، در اواخر قرن 17 میلادی در اروپا آغاز شد. تا آن زمان در رده بندی گروههای انسانی رنگ پوست عامل تعیین کننده بود.
فرانسوا برنیه (Francois Bernier) پزشک فرانسوی بر اساس مشاهدات خود در کشورهای آسیایی گروههای انسانی را بر اساس صفات ظاهری و جسمانی، مانند شکل چهره، حالت موی سر، شکل دندان و لب و بینی، رده بندی و بر اساس این مشخصات کره ی زمین را به سه منطقه تقسیم نمود:

1ــ اروپا، آفریقای شمالی، آسیا و هند
2ــ جنوبی صحرای آفریقا
3ــ آسیای مرکزی، شمالی و شرقی تا حوالی مسکو

در این سه منطقه سه نژاد: 1ــ اروپایی 2ــ سیاه 3ــ مغول زندگی می کردند. برنیه ساکنان آمریکا را جزء اروپا محسوب می داشت.(1)
برای تعمیم رده بندی دنیای جانوران و گیاهان به انسانها، به کار بستن دو نظریه در روش تقسیم بندی ممکن بود:
1ــ اگر این نکته پذیرفته می شد که صفات جسمی و فکری و فرهنگی هر یک از نژادهای انسانی امروزی، ارثی بوده و اجداد اولیه ی هر گروه نیز همین صفات و مشخصات را داشته اند و بدین سبب نژادهای انسانی، جدا از یکدیگرند، می بایست برای هر یک از نژادها و گروهها، آدم و حوّایی با همین مشخصات امروزی پذیرفته می شد و این بدان معنی بود که انسانها جدا از یکدیگر خلق شده اند.
چنین نظر و تصوری در مغایرت با متون و اعتقادات مذهبی قرار داشت (و دارد) و به این جهت در جوامع مسیحی اروپایی نمی توانست مورد قبول عامه ی مردم قرار گیرد، گرچه در قرون 18 و 19 گروهی از «نژادشناسان» به خلقت گروههای انسانی و وجود آدم و حوّاهای متعدد اعتقاد داشتند و آن را تبلیغ می کردند.
2ــ اگر این نکته پذیرفته می شد که همه ی انسانها دارای اجداد مشترک و منشاء مشترک اند (آدم و حوا) در این صورت می بایست برای تفاوتهای جسمی و ظاهری و به سبب آن تفاوتهای فرهنگی و فکری گروههای انسانی دلایل دیگری ذکر می گردید که مهمترین آن ها می توانست اثر شرایط محیط زیست باشد.(2) گفته می شد که انسانها پس از خلقت به صورت گروههای متعدد از یکدیگر جدا شده، هر یک در اقلیمی اقامت کرده و تحت شرایط اقلیمی مشخصات جسمی، فکری و فرهنگی خاص یافته اند و این ویژگیها بر اثر گذشت زمان ارثی شده است. به سخن نژادپرستان امروزی، شمالی های امروزی چون در شمال زندگی کرده اند، از نظر جسمی و فرهنگی برتر شده اند، و جنوبی ها چون در جنوب زندگی می کرده اند، از نظر جسمی، فکری و فرهگی حقیر شده اند و مانده اند و تا زمانی که در جنوب زندگی کنند به همان صورت خواهند ماند. تحقیقات و نظریات لامارک (1829ــ 1744 J. B. Antonie de Lamarck) درباره ی علل تکامل موجودات زنده و تفاوتهای آنها، پایه ی علمی نظریه ی پیدایش نژادهای انسانی بر اثر متفاوت بودن شرایط محیط زیست شد.(3)
به نظر لامارک، مشخصات جسمانی هر موجود زنده اعم از گیاهی یا حیوانی، تحت تأثیر شرایط محیط زیست و به علت به کار بردن یا به کار نبردن اعضاء حاصل می شود و این مشخصات به صورتی ارثی تا زمانی که شرایط محیط زیست تغییر نکرده، منتقل می گردد امّا اگر شرایط محیط زیست تغییر کند ــ برای مدتی طولانی ــ مشخصات ظاهری نیز تغییر خواهد کرد.
توجیه تفاوتهای جسمی و فکری و فرهنگی گروههای انسانی، بر اثر شرایط محیط زیست با تحقیقات کارل لینه (1778 ــ 1707 Karl VonLinne) در عالم گیاهان و جانوران و تقسیم بندی موجودات زنده بر اساس مشخصات ظاهری قوت و دامنه ی بیشتری یافت.
لینه نه فقط گیاهان و جانوارن بلکه نوع انسان را نیز بر حسب مشخصات ظاهری (رنگ پوست) به اروپایی (سفید)، آمریکایی (سرخ)، آفریقایی (سیاه)، و آسیایی (زرد لیمویی)، تقسیم می نمود. لینه در تحقیقات خود صفات و مشخصات جسمی گروههای انسانی مانند، رنگ پوست، مو، چشم و بینی، حالت بدن را با صفات و مشخصاتی مانند فضائل اخلاقی، شیوه ی رفتار، فرهنگ، و حتی طرز لباس پوشیدن و آداب و رسوم در یک ردیف قرار می داد.
به نظر او آمریکاییها تندخو و مخترع، اروپاییان فرمانبردار قانون، آسیاییها مالیخولیایی، تجمل پرست و پول دوست و آفریقاییها بدجنس و تنبل هستند که با زور و جبر بر آنان حکومت می شود.(4)
طرز تفکر، اندیشه و تقسیم بندی لینه در بسیاری از محافل و مجامع فرهنگی و علمی اروپایی رسوخ و شیوع یافت و می توان گفت اساس و بنیاد «نژادشناسی» طبقات حاکم و فرهنگ تجاور جوامع سرمایه داری قرون بعدی به مستعمرات گردید. ژرژبوفون جانورشناس فرانسوی (1788ــ 1707 Georg Louis Lekerc Conte De Buffon) به وجود اجداد اولیه ی مشترک و واحد برای همه ی گروههای انسانی اعتقاد داشت و در توجیه تفاوتهای جسمی و فرهنگی نژادها معتقد بود که صفات نژادی طی سالیان متمادی تحت اثر عوامل طبیعی، آب و مواد غذا و طرز زندگی ایجاد شده و در این رابطه اثر شرایط اقلیمی (Klima) را مهمترین عامل می دانست.
در رده بندی نوع انسان، بوفون معتقد بود که ساکنان اروپای غربی در اوج و قله ی این رده بندی، اروپاییهای دیگر در مرحله ای پایین تر، سپس ساکنان آسیا و آفریقا و در پایین ترین مرحله بردگان (ساکنان آفریقا که با زور و جبر بوسیله ی اروپاییان «متمدن» شکار و برای کار ارزان به آمریکای شمالی فرستاده شده بودند) در آمریکا قرار دارند.
بوفون در آثارش از گروههای انسانی در آسیا و آفریقا، با تحقیر یاد می کند و می نویسد که استرالیایی های بینوا شاید نزدیکترین نوع انسان به حیوان و آمریکاییها (ساکنان اولیه) در رده بندی حیوانات مقام اول را دارند.
به نظر بوفون موجودات زنده ای که بتوانند با آمیزش تولید نسل کنند و نسلشان ادامه یابد، یک نوع را می سازند، به این جهت انسانها نیز یک نوع را می سازند، و در توضیح و تشریح این نکته می نویسد که اگر سیاهان و سفیدها نتوانند با هم تولید نسل کنند ... دو نوع مختلف خواهند بود. نسبت سیاهان به انسان مانند نسبت الاغ به اسب خواهد بود یا اینکه اگر سفیدها انسان باشند سیاهان از نوع متفاوتی خواهند بود مانند میمون.(5)
فرانسوا ولتر (1778ــ 1694 Francois Arouet Voltaire) از بزرگان دوره ی روشنگری در فرانسه، از نویسندگان دایرة المعارف و از مخالفان فئودالیسم و امتیازات روحانیون و اشراف، جانبدار آزادیهای اجتماعی و فردی مانند آزادی اندیشه و بیان، از پیشقراولان فکری انقلاب فرانسه و مؤسس تاریخ نویسی جدید، چون بوفون معتقد به طبیعت نزدیک به حیوان نژادهای پست انسانی بود. (البته نژادهایی که سفید و اروپایی نیستند. ش ــ ر)
سطح فکر و شخصیت واقعی ولتر زمانی معلوم می شود که به نظریاتش درباره ی گروههای انسانی خارج از قاره ی اروپا توجه شود. هر زمان که ولتر درباره ی زنان و مردان سیاه پوست سخن می گفت از ذکر این نکته صرفنظر نمی کرد که سر سیاهان از پشم (مانند گوسفند) پوشیده شده نه از مو و معتقد بود اگر مردان و زنان سیاه پوست به سرزمینهای با آب و هوای سرد هم فرستاده شوند، مانند همیشه به تولید حیواناتی از نوع خود ادامه خواهند داد. ولتر در توضیح طبیعت ساکنان آفریقا می نویسد: «این امر که در آب و هوای گرم، میمونهای انسان نما (Apes) دخترها را به خود جلب و جذب کرده باشند غیرمحتمل نیست». این نظر نشان دهنده ی عمق فاجعه ی فکری ولتر است که نه تنها او بلکه بخش عمده ای از روشنفکران مترقی اروپایی بدان دچار بوده اند و هستند؛ وقتی سخن از نژاد سفید و اروپاییان در میان است این روشنفکران از انسان و حقوق انسانی سخن می گویند، امّا به نظرشان قاره های دیگر و انسانهای با مشخصات جسمی دیگر، حیوانی بیش نیستند. هنوز هم در بسیاری از محافل علمی و فرهنگی و مطبوعاتی اروپا، عدّه ی زیادی دچار این بیماری فکری هستند.
ولتر معتقد بود که گروههای انسانی منشأ و خلقت جدا از هم داشته اند و می نویسد من در قضاوتم اطمینان دارم که آنچه درباره ی گیاهان حقیقت دارد در مورد انسان هم صادق است. گلابی، کاج، بلوط، زردآلو، از یک گیاه حاصل نمی شود و این امر تأیید می کند که انسان سفید فعال با سیاهان سر پشمی، آسیایی های غیرفعال با ارواح مردگانشان، نمی توانند (اولاد) یک انسان باشند.(6)
به نظر امانوئل کانت (1804ــ 1724) همه ی افراد انسانی از یک نوع هستند زیرا می توانند با هم آمیزش و تولیدنسل کنند و همه ی انسانها یک منشأ و مبدأ دارند، امّا به علت و تحت تأثیر شرایط محیط زیست چهار نژاد با مشخصات جسمانی متفاوت به وجود آمده است:

1ــ سفید در شمال اروپا (سرمای مرطوب)
2ــ سرخ (سرخ مسی) در آمریکا (سرمای خشک)
3ــ سیاه سَند و گامبیا (گرمای مرطوب)
4ــ زرد زیتونی، هندیها (گرمی خشک).(7)

مجموعه ی سفرنامه ها، داستانها، قصه ها، نقاشی ها و عکسهایی که با صحنه سازی در کارگاههای عکاسی یا خارج از آنها از مردم قاره های آسیا، آفریقا و آمریکا بعنوان وحشیان و آدمخواران از جانب سیّاحان تهیه شده و برای جلب مشتری همراه با افسانه ها، و تصورات و تحریف ها فراوان به مردم جوامع اروپای غربی در طول چند قرن عرضه شده و به تدریج به صورت بخشی از باورها و اعتقادات ثابت ساکنان کشورهای اروپای غربی درآمده، مادر اصلی انسان شناسی (Anthropologie) و مردم شناسی (Ethnologie) می باشد. میان انسان شناسی و مردم شناسی با فرضیه های نژادی فاصله ی چندانی وجود ندارد، و هیچ فرضیه ی نژادی درباره ی انسان وجود ندارد که محتوا و موضوع اصلی آن کوشش برای اثبات برتری فکری و فرهنگی یک گروه انسانی بر اثر مشخصات جسمی و ظاهری بر دیگر گروههای انسانی نباشد. مفهوم و کلمه ی نژاد در ادبیات تاریخی انگلستان از اوایل قرن شانزدهم برای توضیح تاریخ اروپا در رابطه با تشکیل ملتها به کار می رفت و مراد از آن تکیه بر صفات مشترک، منشأ و مبدأ مشترک گروههای انسانی بود که با هم یک ملت را می ساختند، بدون اینکه بر مشخصات جسمی و روانی تکیه شود. امّا از قرن 18 کلمه و مفهوم نژاد تعریف دیگری یافت و برای رده بندی گروههای انسانی از نظر جسمی و فرهنگی و فکری به کار گرفته شد.

پی نوشت ها :

1- Conze, Werner, a.a.o., S.42/143.
2- Ferguson, Adam, Versuch über die Geschichte der bürgerlichen Ge-sellschaft (1763), (Hrsg) Zwi Batscha / Hans Medick, (Reprint), Frankfurt, 1988, S.141 u.256.
3- رواسانی، شاپور، فرضیه های تکامل، تهران1344.
4- Goerke, Heinz, Carl Linné, Stuttgart, 1966.
- Carl Linné, Leipzig, 1978.
- Lepenies, Wolf, Autoren und Wissenschaftler im 18. Jahrhundert, München, 1988.
- Mosse, George, Geschichte des Rassismus in Europa Konisgsstein, Taunus 1978 S.45.
5. Conze, a.a.o., S. 145/146.
- Lepenies, a.a.o., S.63-89.
- Todorov, Tzvetan, On Human Diversity. Nationalism, Racism and Ex-oticsm in French Thought, Massachussets, 1994, S. 96-106
- Mosse, George, a.a.o., S.44.
6- Todorov, a.a.o., S. 101.
7- Mosse, a.a.o., S.45/55.
- Kant, Imanuel, Von den verschiedenen Racen der Menschen (1775), in: Kant's Gesammelte Schriften, Berlin, S.441.
- Conze, a.a.o., S.147/148.

منبع مقاله :
رواسانی، شاپور، (1380)، نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک، تهران: اطلاعات، چاپ دوم.